دردانه عزیز مادردانه عزیز ما، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
یکی شدن ما یکی شدن ما ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

دردانه زندگی ما

هفته هجدهم

سلام بروی ماه دردونه خودم عشق و نفس و مونسم   قربونت بشم من که همدم منی انشالله که توی دل مامانی جات راحته و آرامش داری نفسم سه شنبه شب نسترن جونی منو دعوت کرد شام رستوران میشف بلوار سجاد که غذای ایتالیایی بخوریم نوشین جون خواهر نسترن هم بود خیلی خوش گذشت اولین شبی بود که بابا یاسرجونی رو تنها گذاشتم اما بابایی خودش بهم اصرار کرد که برم بهم خوش بگذره و شب خوبی بود (اگرچه دلم پیش بابا جونی بود همش) این چند روز خیلی شلوغ بود پنجشنبه گذشته دوستام از همدان اومدن مشهد اومدن خونمون فریده ، زهره و آرزو جونی ...خیلی خوش گذشت کلی خاطره گفتیم البته هتل داشتن و روز پنجشنبه پیشمون بودن برای شما کادویی آوردن دستشون واقعا درد نکنه. ...
6 بهمن 1394

هفته شانزدهم

سلام دردونه من قلب من نفس من مروارید دل من به لطف خدای مهربون و همراهی خوب شما وارد شانزدهمین هفته بارداری شدیم خدارو هزارهزاربار شکر . روزای خوبیه آروم و پرازمهر خدای متعاله یکم شکمم بیرون اومده ومانتوهای قبلیم چون خیلی اندازم بودن الان نمیتونم بپوشم و به شکمم فشار میده و این نشونه خوب بزرگ شدن کم کم و نم نم شماست  دلم برای دیدنت پر میزنه  میگن تو الان شبیه و قد یه گلابی بزرگ شدی الهی فدات بشم من طبق گفته ها شما الان طول 11 سانتی متری و  وزن 110 گرمی داری که اندازه یه گلابی میشه الهی فدات بشم من  بابا یاسر خیلی بیشتر از پیش مراقب ماست و به فکر تو و منه... الهی که خدا حفظش کنه جگ...
27 دی 1394

دومین سالگد عقد ما

سلام فرزند مهربون و ناز من  18 دی دومین سالروز عقد من وبابا یاسر مهربون بود روز پنجشنبه رفتم دیدار خبرنگاری همکارم که اومدن بودن مشهد زیارت تو هتلشون دیدمشون ساعت خوبی بود یکم گپ و گفت کردیم اما قبلش تو خونه من کیک و شام رو آماده کرده بودم برای سالگرد ازدواجمون. بعد از دیدار اونا برگشتم خونه سریع همه چی رو آماده کردم عکسایی که به مناسبت سالگرد عروسی مون(24 مهر) گرفته بودیم آماده بود و با قاب هایی که سفارش داده بودیم مرتبشون کردم و زدم دیوار خاطرات... بابایی که شب اومد خیلی خوشحال شد بعد شام سریع رفت سراغ کیک گردو و کشمشی که پخته بودم حتی نذاشت از ظرف دربیارمش همونجا باهم بریدیمش و سه تا تیکه دادیم خونه معصوم خانوم و بقیه اش...
19 دی 1394

ورود به چهار ماه همنشینی با تو

سلام فرزند عزیزتر از جونم   الهی که فدات بشم من امیدوارم که به لطف خدای مهربون حالت خیلی عالی باشه خدارو هزار بار شکر که با همدیکه یک سوم راه و انتظار دیدار رو رفتیم و به امید خدا دو سوم دیگه اشم باهم به خوبی طی می کنیم خداروشکر یکی دو روزی یکم بارون بارید و هوا رو عوض کرد اگرچه زمستونه اما از برف و سرما خبری نیست تا چند روزی هم حتی پنجره اتاق رو باز می ذاشتم گرم بود اما الان یکم خنک تر شده مث پاییزهای شهر مامانی چند وقتی سرم خیلی شلوغ بود هم تو محل کار و هم مشغله های دیگه تازه دور سوم ختم قرآن تورو تموم کردم و امروز دور چهارم رو شروع کردم انشالله که ختم نهم رو باهم ببینیم گل زیبای من روزها به خاطر مشغله زیاد گاهی...
14 دی 1394

جواب NT

سلام مهربون فرزند من الهی قربونت برم که هستی و مامان رو تنها نمی ذاری اینم تصویر سه ماهگی شما در سونوی ان تی دیروز بلخره جواب آزمایشای ان تی و سونوش رو بردم پیش دکتر کیخا خداروهزار بار شکر که گفت همه چیز خوب و عالیه و کاملا راضی بود فقط وزنم رو که گرفت گفت وزنت کم شده اما اشکال نداره از ماه دیگه نباید وزن کم کنی بلکه باید اضافه هم بکنی.... امروز هم رفتم مشاور بارداری و غربالگری مون خانم آخرتی اونم گفت خداروشکر همه چی خوبه یه سری توصیه کلی برای تغذیه و اینا داشت که ان شاءالله انجام میدم توکل به خدا... هر خبر خوبی که از تو میشنوم دلگرمم می کنه و دلتنگی هامو فراموش می کنم عزیز دل من این چند روز خیلی شلوغ بو...
10 دی 1394

دلتنگی

فرزندم دلتنگم خیلی دلتنگ برای قطره قطره برفی که از آسمان دیار من می چکد و قادر به دیدن آن نیستم. برای نگاه پر از مهر مادر و پدری که چند ماه است برایم خاطره شده و در اعماق خیالم به تصویر می کشم. برای همه آنانی که خالصانه دوستم دارند و عاشقانه بهشان عشق ورزیده ام اما از من دورند... برای قدم زدن در خیابان هایی که تعلق جسم و جانم به آن است و خاطرات ناب کودکی و جوانی ام را در خود حبس کرده اند برای دوستانی که غم ها و شادی هایمان گرمای با هم بودنمان بود و دوری شان سردی دستانم شده. در این خلصه که زیست می کنم همه چیز بوی کاه می دهد و دورنگی... تنها رنگ ناب آن مرقد و مأمنی است که دلبستگی مادرت شده و مهرش پایم را به این شهر کشان...
6 دی 1394

یلدا وشهد شیرین سلامتی تو

سلام عزیزدل مادر با اون آهنگ قشنگ قلبت که دیروز ضربان قلب منو تنظیم کرد  آره مادری دیروز رفتم سونو البته به اتفاق بابا یاسر مهربون که به خاطر ما مرخصی گرفته بود که تنها نباشیم و از صبح زود هم آماده بود رفتیم همون سونوگرافی معروف (مژده شمس) که بزور وقت میده اما ما از 20 روز پیش وقت داشتیم و وقتی رفتیم یک ساعتی منتظر اومدن دکتر شدیم و من نفر سوم بودم خدارو شکر چون خیلی خیلی شلوغ بود دلشوره داشتم اما همش ذکر می گفتم و قرآن می خوندم بابایی هم همینطور زیر لب ذکر میگفت تا اینکه اسممو خوند و رفتم داخل.. دکتر صدای قلبتو گذاشت چقدر آرررررروم شدم انگار دنیا رو بهم دادن دلم میخواست همه سکوت کنن و من ساعت ها فقط به این صدای دلنواز گوش ب...
1 دی 1394

توکل....

سلام مروارید دل من الهی من فدای تو بشم که با اومدنت وجودم و همه چیزمو تغییر دادی... فردا روز سونی nt ی ماست .... إ توکل من مثل همیشه به خدای خوب و مهربون و صاحب الزمان(عج) چون فردا آغاز تاجگذاری امام زمانه عزیز دلم مطمئنم عیدی این روز سلامتی شماست از طرف امام خوبی ها و همچنین نگاه همیشگی امام رضای مهربون ... این چند روز به خوبی گذشت خدارو شکر دیشب با بابایی یه سر رفتیم آتلیه ای که به مناسبت سالگرد مراسم عروسی مون عکس گرفته بودیم عکس ها رو انتخاب کردیم 8 تا عکس جالب و قشنگ شد قرار شد زودی چاپ کنن تو این هفته... انشالله بزودی عکسای سه نفری مون جیگر من سر راه موقع برگشت هم یکم خریدای آشپزخونه ای کردیم. یادم رفت بگم تو این چند...
29 آذر 1394

آغاز ماه نورانی ربیع الاول

سلام عصاره وجودم قربونت بشم من که آروم و بی صدا همراه مامانی هستی این چند روز روزهای آخر ماه صفر بود ماهی که برکت و عظمت زیادی داره و ختم به شهادت حضرت محمد(ص) امام حسن(ع)در نهایت امم رضا(ع) ی رئوف میشه. به همین دلیل هم خیلی جایگاه و ارزش بالایی داره و همه عزاداری جانانه ای می کنند و وداع با ماه صفر. دیروز که شهادت امام رضا بود با بابا یاسر پیاده رفتیم حرم خیلی شلوغ بود حتی از خیابون طبرسی هم جمعیت به سختی رد می شد مثل وقتی که کنار ضریح هستی... اما شور و حال خیلی عجیب و با صفایی داشت من و بابایی تا چشممون به یه بابا مامان مهربون می افتاد که یه نی نی تو بغلشون یا کالسکه داشتن و دسته های عزاداری رو همراهی می کردن هر دو به یه چیز مشترک ف...
22 آذر 1394

ورود به ماه سوم

سلام دردونه وجودم الهی فدات بشه مامانی به لطف خدای مهربون و نگاه کریمانه امام رئوف(ع) وارد ماه سوم شدیم خدارو هزار هزار بار شکر می کنم دلبند نازم پنجشنبه گذشته اربعین بود منم چهارشنبه اش رو مرخصی گرفتم که سه روز کامل خونه باشم و یکم به خودم و خونه برسم؛ اربعین با هم پیاده رفتیم حرم و نماز ظهر رو جماعت تو حرم امام رضا(ع) خوندیم و کلی دعاهای قشنگ کردیم خیلی خوب بود بعدشم پیاده تا خونه آروم برگشتیم چون خیابون های منتهی به حرم خیلی شلوغ بود و حال و هوای خاصی داشت. یکی دو هفته ای میشه که پوست بدن و صورتم به شدت ملتهب شده و خارش داره و دونه زده  خیلی خیلی مامان و برخی اطرافیان گفتن از شدت مواد گرمی که خوردم و باید مطابقش هم سر...
14 آذر 1394