دردانه عزیز مادردانه عزیز ما، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره
یکی شدن ما یکی شدن ما ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

دردانه زندگی ما

کوچولوی نقاش من

سلام نازدونه من تسنیم قشنگم شما دختر خیلییییییی باهوشی هستی از همه لحاظ... هرکسی که حتی پنج دقیقه هم پیش شماباشه به این پی میره. دخترک مهربونم شما استعداد خیلی خوبی تو نقاشی داری و از هر فرصتی برای نقاشی کردن استفاده میکنی​​​​​​​ نمونه اش اینکه کوهسنگی رفتیم تو شما داری نقاشی میکنی​​​​​​​  نقاشی با ماژیک رو دوست داری اما ترجیح بیشترت نقاشی با آبرنگه که خیلییییییی بهت میچسبه.   اینم نمونه اش انشالله تو هر راه و هنری که دوست داری موفق باشی گل من که عاشقتم و بابایی هم واقعا عاشقته و بهترین وقتارو باهات میگذرونه ​​​​​​​ ...
8 مرداد 1397

تولد دوسالگی تسنیم گلم

سلام گل ناز مادر  تولد امسالت یعنی دوسالگیت رو با تاخیر یکهفته ای گرفتیم چون هم خاله فاطمه جون از همدان اومد هم آزاده جونی اینا که با خاله حمیده رفته بود مسافرت برگشته باشن. تولدت خیلییییییی خوش گذشت همه چیز عالی بود گلم این از کارت دعوت مهمونا که همه خیلی خوششون اومده بود بعدشم که شام ساندویچ همبرگرمخصوص مامانی با قارچ و سیب زمینی و .... و سالاد ماکارونی و دسرهای مخصوص و ژله های خاص بود که همگی کلیییی تعریف کردن و تقریبا با وجوذی که من از هرکدوم به اندازه پنج نفر اضافه درست کرده بودم چیزی باقی نموند. بدلیل مسایل شرعی نمیتونم عکس از مراسم بزارم عزیزدلم. راستی کلیپ تولدت هم خیلیییی عالی شده بود خصوصا با آهنگ مخصوص تابستو...
5 مرداد 1397

بوی عید و سال زمینی شدنت

سلام نازدونه و میوه دل من قربونت برم مامانی این روزا خیلی خوبه هر روز تکونات رو که حس می کنم آرامش خاصی دارم مهربونم انشالله که همیشه سالم و سرحال باشی گل من چند روزی بیشتر به عید و سال نو و سال اومدن تو نمونده نازگلم بابا یاسر همه کارای خونه رو کرده و کاری نداریم برای آخر همین هفته هم دایی مصطفی شما (داداشم و کیارش کوچولوشون و زنداداشم) به همراه خاله مریم من و گل دختراش و خاله فاطمه شما میان خونمون که عید پیش ما باشن خیلی خیلی خوشحالم چون این اولین عیدیه که پیش مامانم اینا نرفتیم و مشهد می مونیم. یه خبر دیگه ام برات دارم اینکه برای سال جدید قرارداد کاریم رو تمدید نمیکنم و با بابایی تصمیم گرفتیم تا اومدن و بزرگ شدن شما من...
24 اسفند 1394

آغاز شش ماهگی

سلااااااااااااااااااام مونس مهربون ناز خودم الهی فدای تو بشم که تکونات بیشتر شده و بیشتر منو متوجه خودت میکنی خصوصا سر اذان صبح عشقی که بهت دارم وصف نشدنیه و هر لحظه عمیق تر میشه بابا یاسرت هم همینطور خیلی خیلی دوستت داره و خیلی هم مراقب من و شماست این روزا یکم سرم بابت کار شلوغه نزدیک عیده و اداره شلوغ... اما حواسم بتو هست  جمعه پیش با باباجونی رفتیم بازار برای شما یه عروسک ننه قمر(مربوط به برنامه کودک شکرستانه) و یه پتوی خوشمل خریدیم الهی مبارکت باشه گل یاسم گاهی خوابتو می بینم و با بابایی در مورد شما خیلی صحبت می کنیم... اولین کلاس زایمان فیزیولوژیک رو رفتم خوب بود بعدیش 16 فروردینه انشالله... هر کاری می ...
13 اسفند 1394

اولین خریدای گل دختری

سلام بروی ماهت گل دخترنازم فرشته آسمونی من الهی قربونت برم که هر روز با تکون خوردنات به مامانی انرژی می دی  ببخشید این چند روزحسابی درگیر مامان بزرگ و بابابزرگ مهربون(مامان بابای خودم) و مهمون بازی چند تا از فامیلای بابا یاسر بودیم که کلی خوش گذشت و دلتنگی منم حسابی دراومد. مامان بزرگ و بابابزرگ پنجشنبه از پیش ما رفتن اما کلی چیزای قشنگ برای شما گرفتن چون راهشون دوره نمی تونستن همه رو یکجا بیارن بخاطر همین این چند روز کمدبوفه شما و سرویس کالسکه و کریر و صندلی غذا و روروک رو خریدن و خیلی مرتب توی اتاق خواب مون جا دادن از سرویس کالسکه اینات هنوز وقت نکردم عکس بگیرم چون همشون بسته بندی ان و بالای کمد و جاهای دیگه اما از کمد ناز...
25 بهمن 1394

خبرهای پر از عسل

سلااااااااااام بروی ماهت دخترنازم  بله بله دختر  یه مونس و همدم برای تنهایی مامانی سه شنبه حالم خوب نیود رفتم دکتر گفت گلو و سینوزیت هات عفونت کرده و باید حتما استراحت کنی و دارو مصرف کنی   رفتم خونه به بابام زنگ زدم و گفتم حالم خوب نیست اوناهم تصمیم گرفته بودن بیان مشهد اما بهم از قبل نگفتن چهارشنبه صبح رسیدن خونمون واااای نمیدونی چقد خوشحال شدم خیلی وقت بود ندیده بودمشون خیلی ذوق زده شده بودم اومدن بودن یکم مراقبم باشن صبح چهارشنبه با مامانم یعنی مامان بزرگی شما رفتیم سونو و خبر خووووب دخمل بودن شمارو بهمون دادن خیلی خیلی خوشحال بودیم شما اونروز 216 گرم بودین دردونه من الهی فدات بشم  دکتر گفت همه چی خیلی عالیه...
17 بهمن 1394

هفته هجدهم

سلام بروی ماه دردونه خودم عشق و نفس و مونسم   قربونت بشم من که همدم منی انشالله که توی دل مامانی جات راحته و آرامش داری نفسم سه شنبه شب نسترن جونی منو دعوت کرد شام رستوران میشف بلوار سجاد که غذای ایتالیایی بخوریم نوشین جون خواهر نسترن هم بود خیلی خوش گذشت اولین شبی بود که بابا یاسرجونی رو تنها گذاشتم اما بابایی خودش بهم اصرار کرد که برم بهم خوش بگذره و شب خوبی بود (اگرچه دلم پیش بابا جونی بود همش) این چند روز خیلی شلوغ بود پنجشنبه گذشته دوستام از همدان اومدن مشهد اومدن خونمون فریده ، زهره و آرزو جونی ...خیلی خوش گذشت کلی خاطره گفتیم البته هتل داشتن و روز پنجشنبه پیشمون بودن برای شما کادویی آوردن دستشون واقعا درد نکنه. ...
6 بهمن 1394

هفته شانزدهم

سلام دردونه من قلب من نفس من مروارید دل من به لطف خدای مهربون و همراهی خوب شما وارد شانزدهمین هفته بارداری شدیم خدارو هزارهزاربار شکر . روزای خوبیه آروم و پرازمهر خدای متعاله یکم شکمم بیرون اومده ومانتوهای قبلیم چون خیلی اندازم بودن الان نمیتونم بپوشم و به شکمم فشار میده و این نشونه خوب بزرگ شدن کم کم و نم نم شماست  دلم برای دیدنت پر میزنه  میگن تو الان شبیه و قد یه گلابی بزرگ شدی الهی فدات بشم من طبق گفته ها شما الان طول 11 سانتی متری و  وزن 110 گرمی داری که اندازه یه گلابی میشه الهی فدات بشم من  بابا یاسر خیلی بیشتر از پیش مراقب ماست و به فکر تو و منه... الهی که خدا حفظش کنه جگ...
27 دی 1394

دومین سالگد عقد ما

سلام فرزند مهربون و ناز من  18 دی دومین سالروز عقد من وبابا یاسر مهربون بود روز پنجشنبه رفتم دیدار خبرنگاری همکارم که اومدن بودن مشهد زیارت تو هتلشون دیدمشون ساعت خوبی بود یکم گپ و گفت کردیم اما قبلش تو خونه من کیک و شام رو آماده کرده بودم برای سالگرد ازدواجمون. بعد از دیدار اونا برگشتم خونه سریع همه چی رو آماده کردم عکسایی که به مناسبت سالگرد عروسی مون(24 مهر) گرفته بودیم آماده بود و با قاب هایی که سفارش داده بودیم مرتبشون کردم و زدم دیوار خاطرات... بابایی که شب اومد خیلی خوشحال شد بعد شام سریع رفت سراغ کیک گردو و کشمشی که پخته بودم حتی نذاشت از ظرف دربیارمش همونجا باهم بریدیمش و سه تا تیکه دادیم خونه معصوم خانوم و بقیه اش...
19 دی 1394