دردانه عزیز مادردانه عزیز ما، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 20 روز سن داره
یکی شدن ما یکی شدن ما ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

دردانه زندگی ما

آغاز ماه نورانی ربیع الاول

1394/9/22 10:59
نویسنده : مامان زهرا
483 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عصاره وجودم قربونت بشم من که آروم و بی صدا همراه مامانی هستیمحبت

این چند روز روزهای آخر ماه صفر بود ماهی که برکت و عظمت زیادی داره و ختم به شهادت حضرت محمد(ص) امام حسن(ع)در نهایت امم رضا(ع) ی رئوف میشه. به همین دلیل هم خیلی جایگاه و ارزش بالایی داره و همه عزاداری جانانه ای می کنند و وداع با ماه صفر.

دیروز که شهادت امام رضا بود با بابا یاسر پیاده رفتیم حرم خیلی شلوغ بود حتی از خیابون طبرسی هم جمعیت به سختی رد می شد مثل وقتی که کنار ضریح هستی... اما شور و حال خیلی عجیب و با صفایی داشت من و بابایی تا چشممون به یه بابا مامان مهربون می افتاد که یه نی نی تو بغلشون یا کالسکه داشتن و دسته های عزاداری رو همراهی می کردن هر دو به یه چیز مشترک فک می کردیم و گاهی به زبون می آوردیم که انشالله به امید خدا سال دیگه این موقع توام کنار مایی و در این مراسم شرکت می کنی الهی آمین. قند توی دلم آب میشه وقتی تصورش می کنم.زیبا

دیروز نماز ظهر رو توی امامزاده گنبد خشتی از نوادگان امام موسی بن جعفر خوندیم چون حرم بی نهایت ازدحام بود و بابایی اعتقاد داره ماکه مشهد هستیم و مجاوریم این روزا باید مراعات مسافرا رو بکنیم و جای ما حداقل دو تا مسافر که از راه دور اومدن وارد خود حرم امام رضا بشن و استفاده کنند راضی

خلاصه پیاده برگشتیم خونه خیلی عالی بود و وصف نشدنی کلی دعاهای خوب کردیم برای همه حاجت مندا و آرزو دارا.آرام

یه نهار حاضری خوردیم و تا اومدیم جمع کنیم زنگ خونه رو زدن دایی بابایی اومد خونمون خیلی هم خسته بود چون همه مسیر های منتهی به حرم رو بسته بودن و ماشین نیاورده بود سریع براش چای آماده کردم و یکم آش رشته که از روز قبل داشتم گرم کردم که کلی از آش تعریف کردخجالت خیلی خوشش اومد دو ساعتی نگذشته بود که گوشیم زنگ خود این بار خاله حمیده بابا با پسرش سروش بودن که اونهام خسته اومدن خونمون اما نهار خورده بود خلاصه شام همشون ر نگه داشتیم شب خوبی بود اما همه کارای خونه که میخواستیم انجام بدیم موند...بغل

امروزم که اومدم اداره نسترن جونی طفلی برای ما کلی زحمت کشیده بود و از شهرستان دو کیلو کره محلی و شیره انگور و ماس محلی آورده بود.. دستش واقعا دردنکنه شرمندش شدم.خجالت

الهی به حق حلول این ماه مبارک که ربیع نام داره همه حوائج جامه استجابت بپوشه و حضرت محمد(ص) آمین گوی حاجات همه باشه و خدا همه نی نی ها رو حفظ کنه و به همه اونایی که هنوز منتظر این موضوع اند، فرزندان شایسته و سالم و صالحی بده.آرام

خدا تورو هم برای من و بابا یاسر حفظ کنه که همه وجود مایی.بوسمحبت

 

پسندها (4)

نظرات (3)

مامان سمیه
22 آذر 94 12:01
ان شالله سال بعد با هم میریم حرم. خیلی کیف میده البته به شرطی که سرد نباشه و بتونی نی نی رو ببری بیرون و گرنه مثل این روزهای ما باید بشینی منزل و فرشته ت رو نگه داری کنی ای قربونشا میخواد تو رو سرگرم کنه
مامان زهرا
پاسخ
سلااااااااااااااااام عشقم انشالله اونقد دوست دارم با تو و غزلی بریم حرم ای جانم
نسترن
22 آذر 94 13:11
سلام به روی ماه مامانی مهربون کنجد چه خوب که تو این شب های عزیز رفتی دعا و زیارت...ایشاله سال دیگه سه تایی تون میرین حرم و زیارت منم اگه هرجا بودم دعام کنی ایشاله که منم تو همسایگی امام رضا جون بمونم و ازش دور نشم .قابل گل نازم زهرای عزیز رو نداشت در مقابل خوبیات هیچی نیس مهربونم
مامان زهرا
پاسخ
سلام نسترن جونی مررررسی عزیزم خیلی لطف کردی انشالله بحق امام رضا همینجا در جوار حرم بمونی و منو تنها نذاری
نسترن
22 آذر 94 13:17
از آش بسیارخوشمزه بگو واسه جیگرطلاتوای یاد مزه اش میافتم چه خوشمزه بودجات خالی کنجد خاله
مامان زهرا
پاسخ
نووووش جونت نسترن جونی قابل تو رو نداشت لطف داری گلم