هفت ماهگی
سلام دردونه من.
الهی من فدااااااااااااااات بشم که روزهای زندگیمو مث جواهر درخشان و ارزشی کردی.
:
دختر نازم این چندوقت حسابی سرمون شلوغ بود و مهمون داشتیم
هم دایی حسین وخانومش از آمل اومدن پیشمون هم خاله جون فاطمه و مهدیه جون از همدان. روزهای عاااااالی گذروندیم و خیلی خوش گذشت با خاله فاطمه و مهدیه جون رفتیم واکسن شش ماهگیتو زدیم..
الهی من فدات بشم که نم نم داری قد میکشی و خانوم میشی.
چندباری بیرون و گشت و گذار و زیارت امام رضا(ع) رفتیم و بازار و کوهسنگی و....
خلاصه خیلی خیلی خوب بود.
بعد رفتن اونها پدربزرگ و مادربزرگت(پدرمادربابایی) اینها هم دوسه روزی اومدن پیشمون گل نازم .
چند وقتی هم میشه که با همسایه واحد سوم مهدیه خانوم که یه گل دختر ناز به اسم یسناجون داره و یکسال و نیمه اس معاشرت ورفت و اومد میکنیم و تقریبا هرروز بعدازظهر پیش همیم و شمادوتا حسابی باهم بازی میکنین...
از غذاخوردنت بگم که خیلی خداروهزاربارشکر خوبه فرنی و سوپ و غذاهایی که مجاز بود کامل میخوری به پیشنهاد مشاور تغذیه ات بجای کره از روغن زیتون بودار توی غذاهات استفاده میکنم که خوب میخوری و باعث میشه شکمت اذیت نشه..
قطره آهن هم که شروع کردیم و خوب میخوری الحمدالله..
بیشتر از یکماهه کلمات بابابا...ماما ...هَم و دَدَ رو میگی و بلند آواز میخونی الهی من دورت بگردم با این زبون شیرینت...
راستی از پستونک تغذیه ات اونقدر خوشت میاد که نگو خیلی بانمک میخوری عزیزدلم الهی چشم خداباهت باشه مونس من.