لحظه شماری برای حس تو...
سلام دردونه من
امروز با سردرد از خواب پاشدم شب هم نتونستم خیلی راحت بخوایم نمی دونم چرا؟
سرکار امروز خیلی شلوغ بود اما از طرفی خوب بود که سرگرم شدم آخه به امید خدا فردا میرم برای سونوی تو که قلب مامانی بهتره که فکرم درگیر باشه و فکر و خیال نکنم
تا اومدم سر وبلاگت دیدم سمیه جونیم پیام گذاشته و خیلی خوشحال شدم و انرژی گرفتم انشالله خدا خیرش بده
امروز خواهرم میاد مشهد پیشم منم فردا و پس فردا رو مرخصی گرفتم که هم خونه باشم هم اینکه کارای دکتر رو راحت تر و بدون استرس کار انجام بدم ...دلم برای خواهرم خیلی تنگ شده خیلی وقته ندیدمش خوشحالم که وقت سونو خواهرم پیشمه.
راستی دیروز اولین ختم قرآن رو به پایان بردم و امروز دور دوم رو به امید خدا و برای سلامتی آقا امام زمان(عج) و حفظ سلامتی تو شروع کردم.
امروز برنامه صبحگاه اداره روضه حضرت رقیه(س) بود از خانم رقیه خواستم نگهدارت باشه و برای شما کلی دعا کردم.
تمام امیدم به خدای بزرگ و نگاه امام رضا(ع) است .