دیدن دردانه و حس وصف نشدنی
سلام دردانه من....
الهی فدای تو بشم که بالخره دیدمت
چهارشنبه 27 آبان با آبجی فاطمه ام رفتیم سونو... دل تو دلم نبود اما بودن خواهرم بهم آرامش می داد هشت و نیم رسیدیم خلوت بود بهم گفت هر وقت آماده شدی بگو..
همش راه می رفتم و صلوات و دعا و سوره یس خوندم سر راه به حرم امام رضا که عرض ارادت کردیم سپردمت به خودش... بعدشم که فرداش میلاد پدر بزرگوارشون امام موسی بن جعفر(ع)(باب الحوایج) بود و میدونستم ایشون هم منو دست خالی بر نمی گردونن از طرف دیگه هم سونوی من بیمارستان جواد الائمه فرزند امام رضا(ع) بود و همه این ها برام نشونه خیر و برکت بود نذر کردم که اگر همه چیز خیر و خوشی بگذره روز میلاد امام موسی بن جعفر(ع) شله زرد بدیم.
از دیشب بابا یاسر هم خیلی پیگیری می کرد همش با تلفن باهام در تماس بود و بهم آرامش می داد اما خودشم نگران بود به روش نمی آورد لحظه به لحظه حالمو می پرسید و می گفت بسپر به خدا....
خلاصه ده دقیقه ای که در حال دعا و مناجات بودم و چشامم تر شده بود اسممو خوندن که برم سونو..
با خواهرم رفتیم تو اتاق و روی تخت که دراز کشیدم حال عجیبی داشتم وقتی دکتر کارشو شروع کرد اشکام همینطوری می اومد یواشکی با کلی من من از دکتر پرسیدم داخل رحمیه؟؟؟ اونم با کمال خونسردی گفت: بله خانوم. آهی کشیدم و اشکام شدید تر شد و همش خدارو شکر می کردم وقتی یکم آروم شدم دوباره با همون حالت و صدای لرزون پرسیدم: آقای دکتر قلبش تشکیل شده؟؟ بازم خیلی عادی و خونسرد گفت: بله خانوم قلبش هم تشکیل شده....وای خدای من چه حالی داشتم دستام که از اول توی دست خواهرم بود رو به قدری محکم فشار می دادم که نگو... خواهرم هم فقط بهم لبخند می زد و با شوخی میگفت شکل باباشه ها تپلی و گرد....
انگار دنیا رو بهم دادن نمی فهمیدم زمان در حرکته یا نه؟؟ منگ شده بودم فقط شکر می کردم سریع به بابا یاسر خبر دادم و اونم پشت تلفن نفس عمیقی کشید و خدارو شکر می کرد گفت برید خونه استراحت کنید ...نمی دونم چطوری از اونجا تا خونه رسیدیم اما بعد سونو بلافاصله به سمیه جونی زنگیدم اونم خیلی خوشحال شد...
از طرفی بقیه دوستان از جمله نسترن جون هم خیلی پیگیر بود و حال من و دردانه مون رو می پرسید دست همشون درد نکنه
روز پنجشنیه صبح هم با خواهرم شله زرد پختیم و پخش کردیم.
خواهرم جمعه از مشهد رفت اما قبل از رفتنش یه بلوز شلوار سفید که توپ توپی های فسقلی قهوه ای با دو تا خرس خوشمل داشت برای نی نی خرید و گفت اولین کادو باید مال خاله باشه . برای منم یه سارافون کار شده خیلی خوشگل هدیه داد که برای بارداری بپوشم دستش درد نکنه خیلی ذوووق کردم اینها اولین هدایای نی نی من از طرف خاله اش بود....
خدای خوبم امام رضای رئوف و ای ذریه پاک طاها از همه شما ممنونم همیشه مدیون نگاه پر مهر شما هستم زبان شکر بهم بدید.